جدول جو
جدول جو

معنی برون کردن - جستجوی لغت در جدول جو

برون کردن
(مَ کَ ظَ)
بیرون کردن. خارج کردن. اخراج کردن:
عصیب و گرده برون کن تو زود و بر هم کوب
جگر بیازن و آکنج را بسامان کن.
کسائی.
زدش بر زمین همچو شیر ژیان
چنان کز تن وی برون کرد جان.
فردوسی.
روزیش خطر کردم و نانش بشکستم
بشکست مرا دست و برون کرد ز خیزی.
مشفقی بلخی.
رحم ناورد به پیران و جوانهاشان
تا برون کرد ز تن شیرۀ جانهاشان.
منوچهری.
تعویذ وفا برون کن از گردن
ورنه به جفا گلوت بفشارد.
ناصرخسرو.
به نیسان همی قرطۀ سبز پوشد
درختی که آبان برون کرد ازارش.
ناصرخسرو.
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره سری را.
ناصرخسرو.
طرح برانداز و برون کن برون
گردن چرخ از حرکات و سکون.
نظامی.
کرد چوره رفت ز غایت فزون
سر ز گریبان طبیعت برون.
نظامی.
ای دست ز آستین برون کرده به عهد
وامروز کشیده پای در دامن باز.
سعدی.
کنون پخته شد لقمۀ خام من
که گرمش برون کردی از کام من.
سعدی.
برون کن ز دل دوزخ آز آنگه
نگر کت درون باغ رضوان نماید.
ادیب.
، پاک. بی گناه. (غیاث). منزه:
بخل نزدیک تو کفر است و سخا نزد تو دین
مرد دین دوست بود آری از کفر بری.
فرخی.
دور از فجور و فسق و بری از ریا و زور
شسته رسوم زرق و نبشته دو نیم وی.
منوچهری.
تمییز میان بری و مجرم برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 429).
رنج ز فریاد بری ساحت است
در عقب رنج بسی راحت است.
نظامی.
، بیزار:
من نبرم نام تو نامم مبر
من بریم از تو تو از من بری.
ناصرخسرو.
، (اصطلاح عروض) هر جزو (از ارکان عروضی) که در آن معاقبت قائم باشد و هیچ حرف ساقط نگردانند و از معاقبت سالم دارند آنرا بری خوانند یعنی باسلامت از معاقبت. (المعجم). و رجوع به معاقبت شود
لغت نامه دهخدا
برون کردن
بیرون کردن
تصویری از برون کردن
تصویر برون کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
خارج کردن، به در کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ زَ)
ظاهر شدن و آشکار گشتن، ثبات در کارزار و کوشش. (منتهی الارب). براکاء. و رجوع به براکاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ بَ)
بیرون بردن. خارج کردن:
چون سپه را بسوی دشت برون برده بود
گردلشکر صدوشش میل سراپرده بود.
منوچهری.
بعداز هزار سال همانی که اولی
زین در درآورند و از آن در برون برند.
ناصرخسرو.
بترسد خردمند ازین بحر خون
کزو کس نبرده ست کشتی برون.
سعدی.
این مطرب ما نیک نمیداند زد
زینجاش برون برید و نیکش بزنید.
سعدی.
- برون بردن سر از کهتری، نافرمانی کردن:
ور ایدونکه نایم بفرمان بری
برون برده باشم سر از کهتری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بریان کردن
تصویر بریان کردن
تف دادن کباب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون آمدن
تصویر برون آمدن
بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوا کردن
تصویر بلوا کردن
آشوباندن شوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون بردن
تصویر برون بردن
بیرون بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
خارج کردن اخراج کردن، استثنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیان کردن
تصویر بیان کردن
برشمردن، بازگو کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جبران کردن
تصویر جبران کردن
توختن
فرهنگ واژه فارسی سره
بیرون راندن، دفع کردن، اخراج کردن، طرد کردن، منفصل از خدمت کردن، مستثنا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
أخرج
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
Evict
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
expulser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
виселяти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
kufukuza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
выселять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
بے دخل کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
উচ্ছেদ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
퇴거시키다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
tahliye etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
eksmitować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
立ち退かせる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
לפנות בכוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
बेदखल करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
vertreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
ไล่ออกจาก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
uitzetten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
desalojar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
sfrattare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
despejar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
驱逐
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
mengusir
دیکشنری فارسی به اندونزیایی